نویسنده: رابرت کاگان
مترجم: علی آدمی، افشین زرگر


 
سفسطه بزرگ عصر ما این باور بوده که نظم بین المللی لیبرال بر پیروزی عقاید و بر گشایش طبیعی پیشرفت انسانی متکی است. این تصور بی اندازه جذابی است که عمیقاً در جهان بینی روشنگری ریشه دارد و همه ما در جهان لیبرال محصول آن هستیم. دانشمندان سیاسی ما ادعا دارند که نظریه های مدرنیزاسیون، با صحنه های متوالی توسعه سیاسی و اقتصادی در سیر صعودی به لیبرالیسم منجر می شوند. فیلسوفان سیاسی ما دیالکتیک تاریخی بزرگی را تصور می کنند که مبنی بر اینکه سرانجام مبارزه جهان بینی ها در طول قرون، پاسخ دموکراتیک لیبرال درست را آورده است. طبیعتاً، بسیاری به این باور گرایش دارند که جنگ سرد بدین راه پایان داد؛ زیرا، جهان بینی بهتر پیروز شد، آن گونه که باید می شد و نظم بین المللی که امروزه، وجود دارد در صحنه بعدی در سیر بشریت از ستیز و تجاوز به سوی همزیستی کامیاب و صلح آمیزی پیش می رود.
اگر چنین فریب هایی درست تلقی شوند، خطرناک اند؛ البته، در ایده لیبرال دموکراتیک و بازار آزاد توانمندی وجود دارد. در بلندمدت، هنگامی که همه چیز برابر می شود، آنها باید بر جهان بینی های جایگزین چیره شوند؛ موضوعی که همه به دلیل توانایی شان در تحویل کالاهای مادی و از آن مهم تر، به دلیل درخواستشان برای یک چهره قدرت مندتر از ماهیت انسانی، خواسته ای برای خودمختاری شخصی، شناسایی و آزادی اندیشه و وجدان است.
هم چنین منطقی است که جهان دولت های لیبرال به تدریج، نظمی بین المللی را تولید کند که ویژگی های دموکراتیک و لیبرال منعکس کننده آن خواهد بود. این رؤیای روشنگری از قرن هجدهم بوده است؛ یعنی از آن هنگام که کانت "صلح ابدی (1)" مرکب از جمهوری های لیبرال و استوار شده بر مبنای خواسته طبیعی تمام مردمان برای صلح و رفاه مادی را تصور کرد؛ هم چنین، ممکن است برخی به طعنه بگویند که این پندار فوق العاده متقاعد کننده بوده است که روحش به نهضت های حکمیت بین المللی در پایان قرن نوزدهم و جهان بینی هواخواهی از جامعه ملل در اوایل قرن بیستم و ملل متحد بعد از جنگ جهانی دوم جان بخشیده و هم چنین، پنداری فوق العاده دیرپا بوده است. آن هم در مقابل دهشت های دو جنگ جهانی، که یکی از یکی دیگر فجیع تر بوده اند و پس از آن، جنگ سرد که برای سومین بار انتظارات پیشرفت به کمال مطلوب (ایده آل) را شدت داد، تاب آورده است.
این یک پیمان برای سرزندگی و حیات مدلی از نگرش روشنفکری هست که (در عین حال) برای ایجاد عصر مبتنی بر مرجعیت جدید در تاریخ بشری امیدوار نیز است تا مجدداً پس از فروپاشی کمونیسم شوروی، پرتوان و اثرگذار باشد. اما (وجود) یک بدبینی کوچک و صحیح بود. سرانجام اینکه، آیا واقعاً نوع بشر تا این اندازه پیشرفت داشته است؟ در حالیکه مخرب ترین قرن در کل همه هزاره تاریخ بشری به تازگی به پایان رسیده است؛ و این در یک گذشته باستانی، تاریک و تیره مدفون نشده بود. عصر مدرنمان (مفروضاً روشنگری) بزرگ ترین دهشت ها (تجاوزهای وسیع، "جنگ های تمام عیار(2)"، قحطی ها، نسل کشی ها، نزاع هسته ای) را موجب شده است و آنان که این فجایع را انجام داده اند پیشرفته ترین و روشنگرترین ملت های جهان بوده. تشخیص این واقعیت وحشتناک، که مدرنیته نه در شکل های مطلوب، بلکه تنها در صورت های بد شیطانی تولید شده، اساس مباحثه فلسفی در قرن بیستم بوده است. چه دلیلی برای پذیرش این باور وجود دارد که پس از سال 1989م، نوع بشری ناگاه در اوج نظمی کاملاً نو بوده است؟
تمرکز بر صحنه نمایش خیره کننده در پایان جنگ سرد، سیم ها و نورافکن ها و داربستی که چنین پیشرفتی را امکان پذیر کرده بود، نادیده گرفت. شکست از تشخیص آن پیشرفت اجتناب ناپذیر نبود، بلکه به حوادثی، مانند برد و باخت نبردها، شکست یا موفقیت جنبش های اجتماعی، اجرا یا متروک ماندن رویه های اقتصادی مربوط بود. گسترش دموکراسی به طور محض به گشایش فرایندهای معین اجتناب ناپذیر توسعه اقتصادی و سیاسی نینجامیده است. ما حتی واقعاً نمی دانیم که آیا چنین فرایند تکاملی، با صحنه های قابل پیش بینی و علل و آثار شناخته شده وجود دارد یا نه. [1]
آنچه ما می دانیم اینکه، گذار جهانی به سوی دموکراسی با گذار تاریخی در توازن قوا به طور هم زمان روی داده است؛ گذار نسبت به آن ملت ها و مردمانی که از ایده لیبرال دموکراتیک حمایت کرده اند یک گذار که با پیروزی قدرت های دموکراتیک بر فاشیسم در جنگ جهانی دوم آغاز و با پیروزی دوم دموکراسی ها بر کمونیسم در جنگ سرد دنبال شد. نظم بین المللی لیبرال که پس از این دو پیروزی به دست آمد، بازتاب توازن قوای جهانی پرقدرت جدید در حمایت از نیروهای لیبرال بود؛ اما وقوع این پیروزی اجتناب ناپذیر نبود (حتمی الوقوع بود) و آنها نیاز به سماجت (در این مورد) نداشتند. امروزه، ظهور مجدد قدرت های بزرگ اتوکراتیک، همراه با نیروهای ارتجاعی رادیکالیسم اسلامی، این نظم را ضعیف کرده است و آن را به تضعیف هر چه بیشتر در سال ها و دهه های آینده تهدید می کند.
پس از جنگ جهانی دوم، لحظه دیگری در تاریخ، وقتی که امیدها برای یک گونه جدیدی از نظم بین المللی شایع بودند. "هانس مورگنتا" (3) در مقابل این تصور هشدار داد:
«آخرین پرده خواهد افتاد و چندان نمی گذرد که بازی سیاست قدرت به نمایش درخواهد آمد» [2]
پس از آن، ستیز ادامه یافت و امروزه، نیز تداوم دارد. شش دهه پیش، رهبران امریکایی بر این باور بودند که ایالات متحده توانایی و مسئولیت کاربرد قدرتش را برای جلوگیری از بازگشت به شرایطی که دو جنگ جهانی و فجایع ملی بی شمار موجب شد، دارد. "رینولد نیبور" (4) که همواره، علیه جاه طلبی های امریکا و اعتقاد بی حد و حصر این کشور به قدرتش هشدار داده است، با باور به خودش بر این اعتقاد بود، که اگر امریکا سهم کامل مسئولیتش را در حل مشکل جهانی نپذیرد، این مشکل حل نخواهد شد. [3] امروزه، ایالات متحده با باقی جهان دموکراتیک در این مسئولیت سهیم است؛ موضوعی که به مراتب از آن چیزی که در جنگ جهانی دوم بود، قوی تر است. نظم بین المللی آتی را آنهایی شکل خواهند داد که قدرتمندتر و این کار را به طور جمعی انجام خواهند داد. مسئله این است که آیا دموکراسی های جهان دوباره در مقابل این چالش به پا خواهند خواست.

پی نوشت ها :

1. Perpetual peace
2. Total Wars
3. Hns Morgenthau
4. Reinhold Niebuhr

یادداشت :

1. برای ملاحظه ای احتیاط آمیز درباره با نظریه های مختلف مربوط به مراحل توسعه دموکراتیک، رک:
Thomas Carothers, "The Sequencing Fallacy, Journal of Democracy 18, no.1 (January 2007)".
2. Hans J.Morgenthau, Politics Among Nations: The struggle for Power and Peace (New York, 1948), p.20.
3. Reinhold Neibuhr, "American power and World Responsibility," Christianity and Crisis, April 5, 1943, in D.B. Robertson, ed, Love and Justic: Selections from the Shorter Writings of Reinhold Niebuhr (Cleveland, 1967)p.200.

منبع: کاگان، رابرت؛ (1390) بازگشت تاریخ و پایان رؤیاها، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی